loading...

گاه نوشت

بازدید : 920
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 2:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گاه نوشت

یادمه نوجوون که بودم .. فک کنم15 16 سالم بود!

عشق نوجوانی و این حرفا :|

از اونا ک ملاکت فقط میشه چشم و ابروی خشگل و تیپ و شاید غرور‌ی پسر

خب راحت بگم ک دل بستم:/ یادمه موزیک گوش میدادم

پروفایلشو چک میکردم و.. frown😂😂😂

خدایی یادم میاد خجالت میکشم از خودم!

شنیده بودم پسر درس خونیه یادمه جو رقابتی تو ذهنم باهاش ساخته بودم

و میگفتم کاش‌ی دانشگاه باشیم با هم😂😂😂

بعدا از طریق یکی فهمیدم ک انگاری با‌ی دختره ارتباط داره نمیدونسم تا چ حد اما مشخص بود رابطه جدی نداره باهاش..

القصه! شکست احساسی خوردم، سعی کردم فراموشش کنم اولش سخت بود ولی بعد ک پخته شدم فقط شد رقیبم و برا همین حس عشقه پرید..

و حالا الان ک شهر دانشجویی هردومون فرسنگ‌ها با هم فاصله داره و من

هیچ جایی از ذهنم ، وجودم تعلق نداره بهش.

انگاری بدشون نمیاد بیان جلو 😐و از طریق افرادی رسید ب گوشم

و وقتی ازم پرسیدن حست چیه خودم موندم ک چی بگم

پیچوندم همه چیو و بحثو عوض کردم

و باید بگم میدونید حرفم چیه.. زمان ک بگذره شاید خیلی چیزا عوض شه

تو نوجوونیام فکر میکردم مادرش.. خودش ازم متنفرن..

و حالا..

اما الان خودم موندم ک من موافقم یا مخالف

خیلی از حسای وجودمون ممکنه تغییر کنه.. زمان خیلی چیزا رو عوض میکنه خیلی چیزا..

ی چیزای پنهانی رو میکنه!‌ی چیزای خوبی رو بد میکنه! رفیقتو دشمن میکنه! کسی ک خوشت نمیومد ازشو رفیقت میکنه جوری گ اون ادم درد و دلاشو فقط ب تو میگ!

زمان خیلی چیزا رو تغییر میده خیلی چیزا رو.

برچسب ها دیگه کارش زاره,

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 13
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 109
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 219
  • بازدید ماه : 257
  • بازدید سال : 551
  • بازدید کلی : 32538
  • کدهای اختصاصی