loading...

گاه نوشت

بازدید : 2
پنجشنبه 24 بهمن 1403 زمان : 13:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گاه نوشت

دوستم میگف که تو سرشار از احساسات متمایزی ولی اینو به همه نشون نمیدی

چرا چیزی که تو وجودت هست و سرکوب میکنی ؟

ولی خب:))) نمیدونستم واقعا چی بگم

از خجالت نمیتونم یا از شرم و حیا ولی هرچی هست شایدم دوست ندارم.

مثل اون روز ک مسئول مون برگشت بهم گف تو خیلی دختر آرومی‌هستی و من فقط لبخند زدم.

اینکه آدمای بیرونم هرکدوم منو یه طور می‌ببینن جالبه برام!

شخصیت ام مثل پازلی شده، که هرکس یه بخشی دستش گرفته و از چینش تمام اون پازل‌ها شخصیت کلی من به دست میاد

ضعف و قوت‌هایی که نمیدونم.

مثلا فکر نمیکردم زیادم خوش سر زبون باشم .. فکر می‌کردم همون بچه آرومه ام .

ولی وقتی تو کافه اون خانم مو بلوند که قرار بود هفته بعد از ایران برای همیشه بره نشست رو به روم و گف تو چقدر خوب حرف میزنی بچه .. حض میکنم از هم صحبتی باهات

باعث شد پروانه‌های قلبم روشن بشه :)

و چقدر دلم براش تنگ شده.

من تعامل با آدما خیلی دوست دارم . نقاط قوت و ضعف ام شاید مثل یه پتک اما به هرحال میریزن سرم

شاید این وسط یه جا دلت بگیره، اما خب جهان پر رنجه !

نمیشه یه گوشه نشست و نظاره شلوغی شد فقط.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 107
  • بازدید سال : 267
  • بازدید کلی : 32254
  • کدهای اختصاصی